خواننده نباید از این نکته غافل شود که نوشتنْ یکجورهائی تن دادن به قواعد بازیست؛ اندیشیدههای یک نویسنده -که در ذهنیّتی محض بهسر میبرند- وقتی بهرویِ کاغذ کشیده میشوند نهایتاً کاریکاتوری از آن طرح ذهنیِ اوّلیّهاند. در نوشتنها، حاصلِ کار الزاماً همان رؤیائی نمیشود که در سر میپروراندیم؛ کلمهها بار معنائیشان را به نوشته تحمیل میکنند، جملهها حکم به تقطیع ناعادلانهی فکر در قالبهای الزامآور میدهند و خلاصه لباسِ عینیّتی ناگزیر به پیکرِ اندیشه میپوشانند.
دمِدستترین راه میتوانند «ننوشتن» باشد؛ کاری که سقراط کرد. در اینصورت باید از مزایای نوشتن چشم بپوشی -مگر مثلِافلاطونی پیدا شود و به اندیشههایات صورت یک نوشته بدهد. اگر ننویسی باید رهائی را در نهانخانهها بجوئی و امتیازِ سنجش افکارت توسّط دیگران را از خودت دریغ کنی؛ ای بسا با مضحکترین انگارهها و اوهام ممکن در همان خلوتْ زندگی را به پایان ببری که البته دردناک است. پس «نوشتن» آن بهترین راه ممکن نیست، ولی اغلب تنها راه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر